تا کی، ای مه روی، کین انگیختن؟
خون ما بر خاک عمدا ریختن
تنگ بر بستن کمیت فتنه را
در شکارستان عشق انگیختن
کی روا باشد به کوی عاشقان،
دل ز ما دزدیدن و بگریختن
جان به مهر خویش بستن، وانگهی
کشته خود را به زلف آویختن
گشت خسرو مویی، از خود مگسلش
سهل باشد موی را انگیختن